آدم از آن روزی که شد هستیش آغاز
با علم و ایمان کرد تا اوج پرواز
زجمله اعمالی که همپای جهاد است
ایمان و علم آموختن دیگران است
گل واژه ای بی تاست در گلشن ،معلم
فانوس جان را می کند روشن ، معلم
در باغ هستی هر گلی را رنگ و بویی ست
اما گلی مانند وی خوش رنگ و بو نیست
چو شمع می سوزد جسم و جانش
تا روشنی بخشد به رهروانش
دریایی از شکر است و دنیایی شکیب است
بر درد عالم سوز نادانی طبیب است
او می شود جاری به دل ها با محبت
آری ندارد جذب دل ها رنج و زحمت
هرگز نمی باشد ز کارش خسته
بردوش همت کوله باری بسته
آن ماه تابان تا ابد پاینده بادا
نامش، مرامش ،شوکتش،پاینده بادا