من اینجا هستم

سلام

اگر خواستید مرا پیدا کنید این جا هستم:

اینستاگرام: aadelsa

واتساپ : 09171679962

ایمیل: aadel57@gmail.com

 

دوباره می نویسم

دوباره قلمم را پیدا کردم .......

شکسته بود ....

مرکبش خشک شده بود.....

قلمم بسیار تشنه بود .....

تشنه ی نوشتم .....

از مرکب انگیزه سرشارش کردم و دوباره با آن نوشتم.

اینجا می نویسم .... اگر آمدید خبرم کنید.

 

زنگ آخر

تلخ ترين پست وبلاگ:

ديگه نمي نويسم.              خدا نگهدار



وبلاگ دیگر آقا معلم: www.clickschool.ir


داستان كوتاه

سلام

ديگه دارم كم كم از خودم خجالت مي كشم از بس ننوشتم!

نمي دونم چرا نمي تونم مثل سال 84 كه تو مدرسه بودم بيام اينجا بنويسم.

شايد علت هاي زيادي داره كه يكيش معروف شدن اين وبلاگه.....

خيلي ها ميان اين جا رو مي خونن و دنياي مجازي و آروم وبلاگ به دنياي حقيقي ربط پيدا مي كنه و اين آرامش لازم براي نوشتن رو از بين مي بره.

احساس مي كنم بايد تصنعي بنويسم.... بايد خيلي چيز ها رو در نظر بگيرم.

ديگه مطمئن باشد اين وبلاگ مطالبش از ته ته دل نيست..... اگه دقت كرده باشيد جمله ي ((درد دل هاي يك معلم ابتدايي)) كه بالا نوشته بود رو هم حذف كردم.

هر وقت نتونم مطلبي رو از ته دل بگم و بخوام نقش بازي كنم ، قيد نوشتن رو مي زنم و  اون وقت هفته ها و ماه ها مي گذره و چيزي تو وبلاگ نوشته نمي شه.

اگه بخوام از دانش آموزا و مسائل مدرسه بگم چون شناخته شده است مشكل ساز ميشه

اگه بخوام از كمبود هاي مدرسه بگم ممكنه خيلي ها فكر هاي ديگه اي بكنن.

اگه از امكانات و توانمندي هاي مدرسه بگم ممكنه مدير بگه اينا رو ننويس ديگه چيزي بهمون نمي دن!

اگه از برنامه ها و ايده ها و ابتكارات بنويسم بازم يا ايراد مي گيرن ازم يا كپي برداري مي شه!

از طرفي وقتم اونقدر پره كه فرصت خاراندن سر هم برام غنيمت شده.( شفل شريف رنگ آميزي ساختمان)

تازگي ها يه پوستر برامون اومده با عنوان مسابقه توليد نرم افزار....

چندين موضوع داشت كه يكيش معرفي اماكن گردشگري ايران هست.

اگه مسابقه بين معلما بود به راحتي مي تونستم شركت كنم اما بايد توليدات دانش آموزا باشه. دانش آموز اهل كامپيوتر زياد داريم اما بيشتر تو خط بازيند متاسفانه. تا الان كه نتونستم براشون كلاس كامپيوتر بزارم.

علي رغم اصرار و خواهششون.

.................. دارم به تيتر اين مطلب نگاه مي كنم و خنده ام گرفته

حسابي يادم رفت كه مي خواستم يه داستان كئتاه براتون بگم.... داستان از من نيست بلكه از يه دانش آموز كلاس اول راهنماييه.

داستانش تو مسابقه ي داستان كوتاه( مسابقات فرهنگي هنري) اول شده و به مرحله ي شهرستان راه پيدا كرده.

هر داستان آيينه اي هست كه شخصيت دانش آموز و وضعيت خانواده و آرزو ها و ذهنيات دانش آموز رو به خوبي نشون مي ده.

علم شناخت شخصيت رو نخوندم اما مي تونم با داستان هاشون اعماق ذهن نا خود آگاهشون رو تا حدودي بخونم.

اين شما و اين هم داستان كوتاه امين به نام عبرت:

روزی بود و روزگاری. در دیاری پادشاهی زندگی می کرد . روزی از راهی می گذشت و هیزم شکنی را دید. پادشاه به هیزم شکن گفت داری چه کار می کنی؟ گفت : در حال شکستن هیزم هستم برای به دست آوردن مخارج زندگیم. هیزم شکن به پادشاه گفت: شما در حال انجام چه کاری هستی؟ پادشاه گفت :در حال پادشاهی.

هیزم شکن مودبانه در پاسخ گفت: تا کی می خواهی به پادشاهی ادامه بدهی؟ آخر روزی به پایان خواهد رسید. بهتر است کاری را یاد بگیری و همیشه متکی به مردم نباشی.

پادشاه از هیزم شکن جدا شد و به راه خود ادامه داد و به حرف های هیزم شکن خوب فکر کرد و از روز بعد شروع کرد به یاد گرفتن حرفه های مختلف.

تا این که روزی در راهی گرفتار دزدان و راهزنان شد و او را به اسارت بردند.و هرچه همراه داشت از او گرفتند و خواستند که او را بکشند.

اما پادشاه گفت مرا نکشید و به من مجال دهید من می توانم برایتان کار کنم دزد ها از او پرسیدند چه کاری می توانی انجام دهی؟ پادشاه گفت: در قالی بافی مهارت دارم.

دزدان وسایل مورد نیاز را در اختیار پادشاه قرار دادند و او شروع به قالی بافی کرد.

روز ها پشت سر هم می گذشت و پادشاه مشغول قالی بافی بود و هیچ یک از خانواده ی او هم از محل اسارتش خبر نداشت تا به کمکش بیایند.

بعد گذشت چند ماه پادشاه توانست قالی را ببافد او با زیرکی نشانی محل اختفای خود را بر روی قالی نوشته بود.

قالی را به دست دزدان داد و گفت این را اگر به قصر پادشاه ببرید با قیمت خوبی از شما می خرند.

دزدان که سواد نداشتند نوشته های روی قالی را بخوانند قالی را به قصر برده و فروختند. همسر پادشاه وقتی قالی را نگاه کرد فهمید که شوهرش را کجا پنهان کرده اند و سربازان فراوانی را به سوی محل فرستاد و پادشاه را نجات دادند.

پس از آزادی پادشاه به یاد هیزم شکن افتاد که عمل کردن به نصیحت او باعث شده بود زندگیش نجات پیدا کند.

هیزم شکن گفته بود: از فکر خود استفاده کن نه از زور بازوی دیگران.


آب روي خاك

امروز دو مسابقه با نرم افزار مسابقه برگزار كردم.

يكي بين كلاس سومي ها شعبه ي« ب » كه برگزار نشده بود و سئوالات هم از كتاب حرفه و فن بود.

دومي هم بين دانش آموزان كلاس دوم «آ ».

مسابقه ي دوم« آ »رو متفاوت برگزار كردم و 20 نفر رو تو مسابقه شركت دادم كه در دو گروه ساماندهي شدند.

ابتدا دو تا سرگروه انتخاب كردم و گفتم مثل بازي فوتبال يار كشي كنند. خود يار كشيشون پر از هيجان بود.

هر گروه 10 نفر بودن كه سر گروه ها در هر مرحله يكي رو معرفي مي كردن و شخص معرفي شده خانه اي از جدول را انتخاب مي كرد كه در آن يك سئوال بود و با مشورت با گروه به سئوال پاسخ مي داد.

البته مي خواستم مشورتي نباشه اما بچه ها اصرار كردن كه با مشورت باشه. منم قبول كردم.

مسابقه با هيجان و شور و شوق زيادي انجام شد و حدود 25 دقيقه طول كشيد.

سر انجام گروه قرمز با سر گروهي ياسر درا برنده شد

-----------------

عصر به صورت غيرمنتظره همراه آقاي عزيزي يكي از دبيران رويدر و خورشيدي نماينده ي آموزش و پرورش رويدر رفتيم جيهون..... از قبل هماهنگي نشده بود و آمادگي چنداني نداشتم....

با اين كه تازه از مدرسه اومده بودم خونه اما با شوق و ذوق فراوان پذيرفتم.

جريان از اين قرار بود كه مي گفتن اداره مي خواد براي جيهون جنوبي كه از جيهون شمالي حدود 3 چهار كيلومتر فاصله داره و ساختماني هم توسط خيّر براي مدرسه ساخته شده، مدرسه را افتتاح كنه اما مردم قبول نمي كنن!

بسيار تعجب كرديم زيرا تا سال پيش مردم خواهان باز شدن مدرسه بودن تا بچه هاشون مجبور نباشن روزانه 4 الي 5 كيلومتر رو تو بيابون پياده برن و برگردن.

وقتي رسيديم روستا دانش آموزا و مردم رو ملاقات كرديم ، متوجه شديم كه چنين چيزي اصلا صحت نداره و مردم كماكان خواهان بازگشايي مدرسه هستند.

.....................................................

به هرحال مشخص شد كه به اداره گزارش ناصحيح دادن و خوشبختانه آقاي خدمتيان مدير جديد اداره هم كه تصميم به ارسال مدير آموزگار براي اين مدرسه دارن و اميد واريم به زودي اين مدرسه افتتاح بشه.

ديدن دانش آموزان قديمي خيلي شيرين بود. عبدالله احمد نژاد حالا كلاس سومه صفيه و محمد هم امسال كلاس اولن.

خوب شد مقداري لوازم التحرير تو خونه بود وگرنه سر ظهر هيچ مغازه اي باز نبود تا براي دانش آموزا چيزي بخرم.

منم كه هميشه با كوله باري از هدايا رفتم ديگه بچه ها چشم انتظارن و دست خالي نمي تونم برم.

مقداري مداد رنگي و چند تا دفتر و دو سه تا هم خط كش از سري قبل باقي مونده بود با خودم بردم.

محمد پسريه كه بيماري لب شكري مبتلاست. يعني از بدو تولد لب نداشته و با جراحي پلاستيك صورتش رو ترميم كردن.

اما هنوز صورتش نياز به جراحي داره كه فكر نكنم ديگه گيرش بياد. ازش پرسيدم مدرسه مي ري؟ كلاس چندمي؟

جواب داد بله كلاس اول.... گفتم درست چطوره ؟درس مي خوني؟ جواب داد بله... گفتم مي توني آب بنويسي؟

فورا نشست روي زمين و با انگشتاش روي خاك نوشت آب.



صحنه ي زيبايي بود. مخصوصا كه همون لحظه در دور دست ها يكي از زنان روستا با فرغون از بركه آب مي آورد.



 دقت كردم ديدم محمد پا برهنه داره مي گرده.....بعضي بچه ها دمپايي و كفش به پا نداشتن.

مي دونم فقيرند و دستنگ اما فكر كنم پا برهنه گشتن بيشتر براشون عادت شده و همش به خاطر تنگ دستي نباشه...... شايدم واقعا از روي فقر باشه و من خوش بينم.

به تعارف باباي حسين سالاري رفتيم خونشون.... پارسال دخترش زينب كه قبلاًدانش آموز من بود تو سانحه ي رانندگي جونش رو از دست داده بود.

زينب كه بايد مي رفت مدرسه راهنمايي به دليل مشكلاتي كه فقره مادي و فرهنگي به بار آورده همراه ديگر زناي روستا به مزرعه هاي كهورستان مي رفتن و در راه تصادف مي كنند و زينب كه عقب وانت سوار بوده دچار ضربه مغزي مي شه و فوت مي كنه.

تو تعزيه ي زينب يعقوب بكرايي كه قبلا ازش صحبت كرده بودم و يكي از معتمدين كهورستانه هماره يكي از خيرين منطقه شركت كرده بودن و اون خير وقتي وضعيتشون رو مي بينه يه اتاق مناسب براشون مي سازه.

آخه اكثر خونه هاي روستا ي جيهون سقف پوشالي دارن كه در اصطلاح محلي بهشون كتوك و كرگين مي گن.

خواهرش كوچكترش فرزانه امسال كلاس پنجمه از ديدن من خيلي خوشحال بود و دور از ما ايستاده بود و چشم از من بر نمي داشت.......... به باباش گفتم تو روستاي كرويه مدرسه راهنمايي دخترانه شبانه روزي هست بفرستش اونجا ....................

حسين امسال كلاس سومه و بسيار تيز هوش هست..........

از بچه هايي كه به راهنمايي رفته بودن سئوال كردم.... يوسف احمد نژاد و برادرش عبدالرحمن مدرسه راهنمايي تدرويه هستن.... عبدالرحمن سه ساله رفته و امسال سوم راهنماييه با پسر عموش محمد نور با هم رفتن اما محمد نور ترك تحصيل كرد. هر چه بهش گفتم برو گوشش بدهكار نبود كه نبود.

يوسف هم كه امسال كلاس اول راهنماييه.

هدايام انقدر نبود كه براشون چيزي بزارم ...................








مسابقه ي بي سابقه!

بسم الله الرحمن الرحيم

سلام

ببخشيد كه باز هم كم ميام وبلاگ و كم مي نويسم. يكي از علت هاش اينه كه خيلي سرم شلوغه و كاراي مدرسه و كارهاي جانبي ديگه اينقدر سرم ريخته كه تمام وقتم رو پر كرده.

شايد خيلي ها بگن كاراي مدرسه فقط تو مدرسه وقت آدم رو مي گيره و به ساعات خارج از اون ربطي نبايد داشته باشه ........ اما اين طرز فكر اشتباهه.....

اگه كسي بخواد تو كارش موفق باشه ( حالا هر كاري ) مخصوصا كار آموزشي و فرهنگي اگه فقط اون چند ساعتي كه تو مدرسه (يا محل كارش)هست رو به كارش اختصاص بده و بقيه ي وقت ها به كار ديگه و فكر ديگه بگذرونه به هيچ وجه نمي تونه موفق باشه.

................

براي موفق شدن تو هر كاري لازمه از قبل تمهيداتش رو فراهم كني مخصوصا كاري كه من باهاش سر و كار دارم. يعني دانش آموز و نوجوان.

.................................. بگذريم

به لطف حضور تكنولوژي و بهرمندي از اون( كه از الطاف خداونديست) خيلي ايده ها رو مي تونم اجرا كنم. يكي از ايده هايي كه چندين روز تو ذهنم بود بالاخره امروز اجرا كردم.

براي رسيدن به هدفم حدود 8 ساعت وقت مفيد صرف شد!( خارج از مدرسه!)

فكر مي كردم بيشتر وقتم رو بگيره اما دو روزه آماده شد............بيشتر وقت هم صرف يادگيري و آزمايش و خطا شد!

اسمش رو نمي دونم چي بزارم! .........

يه مسابقه طراحي كردم با كامپيوتر و برنامه ي شيرين مالتي مديا بيلدر.....!

خدا خير بده به احسان مظلومي و دست اندر كاران مجله ي رشد مدرسه ي فردا...... چاپ آخرش خيلي به دردم خورد.

آقاي مظلومي تو اين مجله مالتي مديا بيلدر رو آموزش مي ده....

آخرين مطلبش در مورد قرار دادن فايل اچ تي ام ال در پروژه بود.

ايده ي من از اين جا جرقه خورد.......

...... گفتم يه مسابقه طراحي كنم مانند مسابقه هايي كه تو برنامه هاي تلويزيوني پخش مي كنن و دو يا چند گروه ميان و به سئوالاتي پاسخ مي دن و شور هيجان خاصي داره.........

استقاده از فايل (اچ تي ام ال) اين امكان رو مي ده كه فايل ها رو با يه برنامه ي ديگه مثلا «ورد» ويرايش كني و سئوالات رو به راحتي تغيير بدي.

مسابقه ي ما يه جدول 20 خونه اي داره كه هر گروه به نوبت يكي يكي خونه هاي جدول رو انتخاب مي كنن و به سئوالاتي كه با كليك روي هر خونه ي جدول ظاهر مي شه (فايل اچ تي ام ال) جواب مي دن ...................

 در صورت دادن پاسخ صحيح رنگ جدول به رنگ گروه در مياد..... ( قرمز يا آبي و يا زرد) و اگه پاسخ اشتباه دادن رنگ خونه خاكستري مي شه....................................

 از صدا هاي جذاب فايل هاي صوتي بازي هاي شاد رايانه اي براي موقع پاسخ صحيح و يا اشتباه استفاده كردم... اگه درست جواب دادن صداي تشويق مياد و اگه اشتباه، صداي مضحكي كه اعلام (گيم آور) مي كنه!............

در نهايت هر گروهي كه خونه هاي بيشتري به رنگ خودش در آورد برنده هست.

خوبيش اينه كه به راحتي مي شه سئوالات رو ويرايش كرد و براي مسابقه ي بعدي آماده شد...............

كافيه هر معلم 20 تا سئوال و پاسخ تايپ شده به من بده و ظرف مدت حد اكثر 15 دقيقه مسابقه رو آماده كنم.

هنوز دارم روي مسابقه كار مي كنم و دوست دارم مراحل بيشتري بهش اضافه كنم.............

........ يه چيزي كه دوست دارم اضاف كنم اما بلد نيستم امكان اضافه كردن اتوماتيك امتيازه..... شايد امشب تونستم ياد بگيرم.

................................

هنگام برگزاري مسابقه كه امروز حرفه و فن سال سوم راهنمايي بود، مدير مدرسه و يكي از اوليا كه به مدرسه اومده بود، وارد كارگاه تكنولوژي شدن و كلي ذوق كردن!

راستي يادم رفت معلم حرفه و فن آقاي دريايي هم به عنوان داور مسابقه بود كه اگه دانش آموزا پاسخ نيمه تمام مي دادن تصميم مي گرفت كه آيا امتياز سئوال بهش داده بشه يا نه!

اگه از اين شيوه كه بسيار جذاب و تا حدودي هم ساده هست براي پرسيدن درس ها استفاده بشه ديگه دانش آموزا براي پرسيده شدن سر و دست مي شكنن.

بچه هاي كلاس سوم حسابي جذب مسابقه شده بودن......... باورشون نمي شد من اين مسابقه رو ساخته باشم! هي مي پرسيدن خودت ساختي؟ با چه برنامه اي؟ و ...............

مي خوام فردا يا دفعه ي بعد 21 شركت كننده در 3 گروه تو مسابقه باشن.... البته بايد خونه ها رو يكي بيشتر كنم.

و هر كدوم از اعضاي گروه 7 نفري هر بار يكيشون به يه سؤال پاسخ بده.

  اگه نظر و پيشنهادي دارين سراپا گوشم.

چون خودم مجري بودم وقت نكردم حين مسابقه عكس بگيرم يا بهتر بگم فراموش كردم به كسي ديگه بگم عكس بگيره....

اما تصوير جدول مسابقه رو دارم.

راستي يادم رفت بگم فايل هاي اچ تي ام ال رو با برنامه ي ورد ساختم .

فقط يه ايراد داره پروژه ي من............. اونم اينه كه اگه بخوام روي يه كامپيوتر ديگه اجرا كنم بايد فايل ها رو تو همون مسيري بريزم كه رو كامپيوتر خودم ريختم وگرنه موسيقي يا فايل فلش و يا سئوالات لود نمي شن. البته به لطف حضور لپ تاپ مشكلي ندارم.

اما تو فكرم بر اين مشكل هم غلبه كنم..........به ياري خدا



كارگاه تكنولوژي

سلام

نمي دونم از كجا شروع كنم!

............................................................. بعضي مواقع براي شروع دنبال مقدمه مي گردي و نمي توني چيزي پيدا كني!

اما بايد يه جوري شروع كني.....

الان منم به همين مشكل مبتلا شدم!

نمي دونم از كجا شروع كنم!....

اما مثل اين كه شروع كردم!

اوضاعم داره بهتر مي شه!

هفته ي گذشته با كارشناس امور تربيتي اداره ديداري داشتم و كلي با هم حرف زديم. و راهنمايي هاي خوبي هم ارائه كرد.

انرژي زيادي بهم داد.............................

خوشبختانه تونستيم براي مدرسه يه ديتا پروژكتور تهيه كنيم. يكي از اتاق هاي مدرسه هم در اختيار گرفتم و تبديلش كرديم به كارگاه تكنولوژي.......

اگه اسم مناسب تري سراغ دارين پيشنهاد بدين.............. يه كلاس كه توش ديتا پروژكتور + لپ تاپ و اورهد و اسلايد قرار داديم و مكانيه براي آموزش به وسيله ي نرم افزار هاي آموزشي و همچنين مكاني براي تمرين سرود و تئاتر و پخش فيلم و كارهاي پرورشي.

و كارهاي ديگه كه انشا الله به زودي ( بعد از انجام دادن) تو وبلاگ مي نويسم.

اما لذت مي برم وقتي دانش آموزا آنچنان جذب آموزش هاي ديجيتال مي شن كه نفس تو سينه هاشون حبس مي شه.

..............

يه كاري كه از مدت ها تو ذهنم داشتم كه اجرا كنم امسال موفق شدم تا انجامش بدم، مصاحبه با دانش آموزان بود.

دفعات اول خيلي ضايع بود و مراعات مصاحبه نمي كردند. اما وقتي همون مصاحبه ها زنگ تفريح رو ديوار راهرو مدرسه پخش شد و كم كم نكاتي رو در باره ي مصاحبه كردن بهشون گفتم بيشتر اهميت مي دن و مراعات مي كنن.

.......

اما يه روز كه كلاس اولي ها آزاد بودن رفتم سر كلاسشون......

آقاي برانديش مدير مدرسه گفتن اين سئوالات رو از دانش آموزا بپرس......(چند تا سؤال گفت)

خودم هم نميدونستم چه مصاحبه اي باهاشون بكنم!

تا رسيدم به كلاس بيشتر سئوالات از ذهنم پريده بود......

ابتدا درباره ي مصاحبه و شيوه ي مصاحبه باهاشون صحبت كردم و از يكي دو نفر مصاحبه كردم كه دلچسپ نبود يه دفعه به ذهنم خطور كرد كه از خود بچه ها بخوام سؤال مطرح كنن و خودشون ميكروفون دست بگيرن و مصاحبه كنن. البته ميكروفونمون دكوره! يعني دوربين ميكروفون نمي خوره و با ميكروفون خودش ضبط مي كنه....... آخه دوربين عكاسيه ! اما خوشبختانه فيلم هم مي گيره.

گفتم هركي سؤالي براي پرسيدن داره بياد مطرح كنه .

دست هاي زيادي بالا رفتم و همهمه بالا گرفت......

دانش آموزا خيلي سؤالات زيبا و جذابي مي پرسيدن و ديگري هم جواب مي داد.

تا اين كه دوربين هم دادم دست خودشون و ازشون خواستم كه فيلم برداري هم خودشون انجام بدن.

فكر نمي كردم به اين زودي راه بيوفتن اما خوشبختانه استعداد هاي خوبي كشف كردم.

بعد از مصاحبه بردمشون تو كارگاه تكنولوژي و مصا حبه هاشون رو پخش كردم و عيب و ايرادات شون و نكات ضعف و قوتشون رو بهشون گفتم.

وقتي با دانش آموز هستي احساس اهميت مي كني ... احساس مفيد بودن يا............. نمي دونم چطوري بگم مي فهمي كه هر كاري براشون انجام بدي لايقش و مستحقش هستن و زحماتت هدر نمي ره.

ديگه هيچ خلاء و كمبودي احساس نمي كني كه با تشكر و قدر داني و تأييد ديگران بخواد پر بشه..... مزد كارت رو همون جا نقد بهت مي دن! بهتر بگم وقتي احساس رضايت و خوشحالي و برق اميد رو در نگاه دانش آموزا مي بيني ديگه اهميتي نداره برات كه كسي ازت تشكر بكنه و از كارت راضي باشه يا نه................ اونقدر فكر و ايده تو ذهنمه كه براي اجرا كردنش وقت كم ميارم......