درود بر دوستان قدیمی .خوشحالم که بعد سالها باز اینجا دست به قلم.شدم.در هر حال همه ب. علم روز جلو میریم.الان هم دور دور تلگرام و موبایل هوشمنده.
درود بر دوستان قدیمی .خوشحالم که بعد سالها باز اینجا دست به قلم.شدم.در هر حال همه ب. علم روز جلو میریم.الان هم دور دور تلگرام و موبایل هوشمنده.
امروز بعدسالها به وبلاگم برگشتم.حس عجیبی دارم سالها در اینجا با دوستانی که حتی هیچوقت ندیدمشان گپ زدم .در هر حال دنیا به سرعت در حال تغییر است و ما بدو بدو باهای بهش برسیم
دوستان و خوانندگان قدیمی این وبلاگ می توانند با این لینکتلگرام با من تماس بگیرن
Aryan92@
بدرود
جارو و رنج
ساعت سه صبح بود . شهر در تاریکی مطلق بود .سکوت صبحگاهان را صدای دوچرخه ای شکست.در کورسوی تیر چراغ برق مردی کوچک اندام سوار بر دوچرخه اش از تاریکی وارد نور چراغ شد.تعادل دوچرخه به زور حفظ میشد زیرا که بر ترک بند آن پشته ای بزرگ از جارو بسته شده بود.مرد آرام آرام به چراغ برق رسید و آن را گرفت.پیاده شد و دوچرخه اش را به تیر تکیه داد.دست در جیبش کرد و بسته ی اشنویی را بیرون کشید .سیگاری درآورد و آتش زد.بعد پکی محکم دود آن را همراه با سرفه های شدید بیرون داد.صدای سوتی سکوت شب را شکست.مرد پک دیگری به سیگار زدو چشمانش را تنگ کرد .درتاریکی شب سایه ی مردی درشت اندام پیدا شد که به سمتش می آمد.با صدای بلند گفت:علی پاسبون تویی. صدایی خشن از تاریکی جواب داد :توی کور شده که من لندهور رو از علی پاسبون لق لقو تشخیص نمیدی در عجبم که چگونه هر روز از امیرکلا تا بابلسر رو رکاب میزنی و برمیگردی. آجانی بود درشت اندام بود با سبیل هایی تاب داده. مرد گفت:احمد سبیل تویی.من اشتباه نمی کنم آخه خبر مرگت رو دیروز بهم دادن که الان معلوم شد متاسفانه غلطه.این گفت و صدای خنده ی آنها فلکه را پر کرد.معلوم بود دوستی دیرینه با هم دارند. آجان یه نگاهی به سکنات مرد کرد و گفت:اصغر بسه دیگه .دیگه جونی واست نمونده عنقریبه که بین اینجا و بابلسر به امید خدا دراز به دراز به کمک چشای کورت زیر چرخ تریلی بری و خبرت رو واسم بیارن.د آخه مرد!! میدونی چند سالته؟جوون 20 ساله که نیستی.هر چند در جوونیت هم هیچ پخی نبودی.یه کر جارو بستی به ترک دوچرخه ات چهارتا قد خودت،راه افتادی تو این جاده ی تنگ و تاریک بابلسر که تو روزش هم ملت میزنند به شاخ هم .کله ی سحر پا می شی دلی دلی رکاب میزنی برای چندرغاز نون بخور و نمیر؟تازه گواهینامه هم نداری که من با زیر سبیلی ندید می گیرم.نمیترسی یکی از این خاورها که ایشالله راننده اش خوابیده آوار بشه رو سرت و مثل چی خمیرت کنه ، اونوقت من که هیچی، زن عقدیت هم نتونه شناساییت بکنه.یه جا بکف بمیر دیگه.بالاخره یه نونی در میاد.من نمیدونم اون پسرهای لندهورت چیکار می کنند؟مرد حسابی بچه بودن بزرگ کردی؟!!!!!!!!!! .راستی حال بگوم چطوره؟ مرد پک محکم دیگری به سیگار زد و گفت: هییییییییییییییی روزگار،تو که رفیق گرمابه و گلستان من هستی اینجوری سین جیمم می کنی وای به حال دیگران.نفست از جای گرم بلند میشه ها.بچه ها هم مشکلات خودشون رو دارند.ضمنا تو رو کفن بکنند اگه جور دیگه ای بتونم زندگی کنم .شصت ساله که بعد نماز میزنم بیرون و دنبال یه لقمه نون حلال میرم تا مثل تو مال حرووم نخورم و شکم گنده نکنم.چی تو اون خندق بلا می کنی که مث زنای پا به ماه قر کرده؟!!! آجان قهقه ای زدو گفت:من نمیدونم تو با این حاضر جوابی چرا جارو فروش شدی.بیخود نیست که هیچوقت جارو اضافه نمیاری و همه رو قالب خلق الله می کنی. با زبون چرب و نرمت 7 تا دختر کور هم اگه داشتی شوهر میدادی. اینجور که معلومه حرف من همون نرود میخ آهنی در سنگه.حالا که اینجوره ((ته رسن ته پشت سر)) بزن به چاک جاده.ولی قبل از اون بیا و منو به یه چایی مهمون کن. مرد گفت:جون به جونت کنند مفت خوری.از مال دولت که می خورید قانع نیستید از مال ما اون شکم صاحب مرده تون رو گنده می کنید.مرد جاروفروش آخرین پک رو به سیگار زد و اونو زیر پاش خاموش کرد.بعد هر دو در حالی که آروم می خندیدند به سمت قهوه خانه ی علی ریزه حرکت کردند.در باز بود .آجان دق الباب کرد و داد زد :علی ریزه داری اون پشت چه غلطی می کنی؟خودت رو نشون بده ببینم.صدای انکرالاصوات آجان قهوه چی رو که داشت اون پشت چایی دم می کرد هوشیار کرد. با صدایی که معلوم بود سرما خورده به آنها خوش آمد گفت.احترام خاصی واسه آجان می گذاشت.آخه احمد سبیل رو همه میشناختند.باج به شغال نمیداد.تمام آفتابه دزدها و خلافکارهای شهر با شنیدن اسمش دمشون رو قیچی می کردند.سالها پیش برده بودنش پاتخت و از دست خود رضا خان به خاطر شجاعتش درجه ی تشویقی گرفته بود. آجان و جاروفروش پشت یه میز نشستند .علی ریزه دو تا استکان چایی ریخت و رو میزشون گذاشت و گفت:این هم دو تا چایی دبش واسه ی دو تا یار غار.جاروفروش استکان چایی رو تو نعلبکی خالی کرد.دو تا فوت محکم بهش کرد و هورتی بالا کشید.یه کم که حالش جا اومد.نگاهی به قد و بالای آجان کرد و گفت.قربون برم خدا رو از همون اولش هم شانس نداشتیم.اگه شانس داشتیم که " گره کتمی میردمی"یادته چقده ضعیف و نحیف بودم. در ملا خانه همه به خاطر جثه ی نزارم بهم زور می گفتند و این تو بودی که از من دفاع می کردی اصلا رفاقت ما از همون زمون شکل گرفت ،یادته؟ قهوه چی با دو تا نیمرو تو دستش برگشت و گفت؛ این هم دو تا نیمروی مشتی. بزنید تو رگ که اگه این نیمرو رو " مار داره شه وچه ره ندنه." آجانی دستی به سبیل خودش کشید و گفت:یه قلیون هم چاق کن.حالا هم خلوت کن دو کلمه حرف داریم که گوش نامحرم نباهاس بشنفه. قهوه چی با چونه ی آویزون لنگان لنگان رفت سراغ سماور در حالیکه زیر لبی غرغر می کرد از سر فضولی گوشه ی چشمی هم به اونا داشت. اصغر جاروفروش یه تکه نون بزرگ حایداشی (تافتون)جدا کرد و یه تیکه نیمرو گذاشت تنگش و با اشتها شروع کرد به خوردن.آجان گفت:ماشالله مثل همیشه دهن داری !!من در عجبم که این همه غذا که میلومبونی کجا میره.این شیکم صاب مرده ی ما که با یه دونه لوبیا هم مثل خیک باد می کنه. حسن که با وجود لقمه ی بزرگ تو دهنش کر و کر می خندید.گفت:ای بابا شیکم اگه نداشتی دیگه چی داشتی؟کمپلت خلافکارای فلکه از دو چیز تو می ترسند .یک سبیلت دو شیکمت.راستی حال ماهرخ چطوره؟ برای چند لحظه سکوتی بینشان حاکم شد.انگاری سبیل های آجان آویزان شد.همین موقع علی ریزه قلیون رو رو میزشون گذاشت و رفت.آجان شلنگ قلیون رو گرفت یه پک محکم و طولانی زد.دود کمرنگ قلیون رو آروم آروم بیرون داد و گفت:والا دروغ چرا حقیقت اینه که دیگه امیدی بهش نیست.پی هر طبیب و عطار و دعا نویسی رفتم اما افاقه نکرد.علی آقا عطاری که شما آدرسش رو دادی هم انگاری جز بوخور و ملقمه ای از چند تا سبزی بو گندو چیز دیگه ای بارش نیست.داداشم گفت:دوره ی اینها گذشته ببرش پیش یه پزشک واقعی .پریروز پیش پزشک بابایف بودیم اون هم آب پاکی رو دست ما ریخت و گفت :مریض رو آلاخون بالاخون نکنید.خلاصه اینکه با تریاک دردش رو ساکت می کنیم تا ملکمیت جونش رو در ببره. بعد یه پک دیگه ای به قلیون زد . حسن نگاهش به لقمه ی آخری که تو لاقلی مونده بود خیره ماند.فکرش هزار راه می رفت.بعد یه دقیقه سکوت گفت:قربون مصلحت خدا برم ولی انگاری هرچی سنگه مال پای لنگه.حق تو و ماهرخ این نبود.نمیدونم چی بگم احمد ولی اگه کاری از دست من بر بیاد بگو.خوشحال میشم انجام بدم. آجان یه نگاهی به امتداد نگاه حسن به لاقلی کرد و گفت:بگیر این آخرین لقمه رو هم کوفت کن.تو که خودت مصیبت مسلمی.اینقده صنم داری که یاسمن توش گمه.بیخود تعارف تیکه پاره نکن.با اینحال ممنون. اصغر جاروفروش با طمانینه نون حایداشی رو دور حاشیه ی لاقلی گردوند و به دهنش برد. آجان یه نگاهی به بیرون انداخت .لبخند کمرنگی از پشت سبیل های پر پشت آجان پیدا شد. گفت:هیییییییی یادش بخیر.معلوم نیست که کی بزرگ شدیم که خودمون نفهمیدیم.زمستون ها رو یادته تو ملاخونه با منقل هایی که خودمون ساخته بودیم،گرم می شدیم.تازه خونواده ی من پول ذغال رو هم نداشتند و تو اجازه میدادی که با منقل تو دستامو گرم کنم. آجان پکی محکم دیگری به قلیون زد.صدای قلیون انگاری گرفته بود.اخماش تو هم رفت و داد زد: علییییی ریزه،این قلیون صاحب مرده ات که لاله!!! صد بار بهت میگم شیلنگش و تمیز کن ولی تو انگار ککت نمیگزه وقتی راپرت بدم بیان در این خراب شده رو گل بگیرند اونوقته که می فهمی یه من ماست چقدر کره داره. علی قهوه چی تیز پرید و چشم چشم کنان قلیون رو برداشت و یه تازه چاق شده اش رو رو میزشون گذاشت .گفت:به جان عزیز شما تنباکوی سفارشی براز جونه.آجان یه پک محکمی زد و گفت آره جون عمت. جاروفروش از جاش بلند شد و گفت دیگه دیرم شده بایستی تا بابلسر پا بزنم تو اما قلیونت رو بکش احمد .آجان گفت برو در پناه خدا .دست حق به همرات.مواظب باش .جدیدن دیده شده که یه سری از این بچه قرتی ها که با پول عمه جونشون ماشین خریدن تو جاده ویراژ میدن.اون چشای کورت و خوب وا کن که زیر این ماشینا سقط نشی.جاروفروش در حالی که ریز ریز می خندید گفت:نگران نباش تا تو رو کفن نکنم قصد خداحافظی ندارم.خداحافظ.بعد رفت سراغ دو چرخه اش.با کمک تیر برق سوارش شد و در حالی که از بار سنگین ترک بندش تلو تلو میخورد در تاریکی جاده محو شد.
ظهر بود آجان که بعد شیفت شب، صبح را در خانه خوابیده بود ، دم ظهری بیرون زد. به میدان که رسید دید عده ای دم قهوه خانه ی علی ریزه جمع شدند و با صدای بلند صحبت می کنند.به طرف آنها رفت .جویای احوال شد.فضا معمولی نبود. یه نگاهی به جمعیت کرد و گفت د یه نفرتون جون بکنه بگه چی شده؟علی قهوه چی گفت:غم آخرت باشه احمد آقا داریم در مورد تصادف حسن صحبت می کنیم.داشتم می گفتم بعد تصادف دیشب ظاهرن قبل اینکه به بیمارستان برسه مرده بوده.درسته؟ آجان جوابی نداد برای یه لحظه انگاری زمان متوقف شد و هیچ صدایی نمی اومد .انگاری به هیچ چیز نمی تونست فکر کنه .همه ی اینها برای چند لحظه بود.بعدش تمام خاطرات چندین ساله انگار با دور خیلی تند از جلوی چشاش رژه رفتند .از اون زمانی که اصغر رو برای اول بار تو ملا خانه ملاباجی دیده بود و با منقل او گرم شده بود تا امروز صبح در قهوه خانه ی علی ریزه.سر آجان به سمت شیشه ی قهوه خونه چرخید و در روی میزی که اصغر آخرین لقمه شو برداشته بود متوقف شد.
بنام خدا.
(سلام گرگ)
حتماً تاحالا این ضرب المثل رو شنیدید که میگن:((سلام گرگ بی طمع نیست))
میخوام درباره ماهواره صحبت کنم، بدون هیچ جناح گیری و قصدی فقط و فقط ار موضع خودم و چیزهایی که در جامعه میبینم. متاسفانه ما ایرانیا اکثرا حتی به خودم میگم درباره امور اطرافمون فکر نمیکنیم.
واقعا تاحالا شده فکر کنیم که چرا این همه شبکه های فارسی زبان مثل قارچ اضافه شده!؟ هزینه این شبکه ها ازکجا تامین میشه؟! بودجه شبکه های فارسی زبان در سال 92 صد و سی و پنج میلیون دلار بوده!!! واقعا چرا باید این همه برای ما هزینه کنن من خودم واقعاً برام علامت سئواله؟
اگه روزی شما برین مغازه و بخواین پنیر بخرین مغازه دار بگه این پنیرو من رایگان به شما میدم، شما حتماً به دنبال این هستین که به چه دلیل پنیرو رایگان به شما میده و براتون سوال میشه که یا پنیر خرابه یا اینکه تاریخ مصرفش گذشته. پس واقعا به چه علتی باید ما شبکه های ماهواره ای رو رایگان ببینیم.؟! این سوال من از شماست؟
من این حرفا رو بدون هیچ قصد و جناحی میگم. واقعا برام تعجبه!! هزینه اشتراک برای یکسال دیدن TV در آمریکا 115 دلار هستش و برای ما رایگان! واقعا دلیلش چیه؟ حتماً یه جای کار می لنگه!
نمیدونم اما واقعا دارن روی نقطه اصلی قوت ما کار میکنن... نقطه ای حساس به نام خانواده (ارتباط های نامعقول_ روابطی خارج از هنجار ما ایرانیا.)
یادمه دوستم بهم میگفت :نمیدونم چرا سریالای ماهواره رو میبینم ناخودآگاه یاد این جمله میوفتم که میگه:(دوست من دوست داره با دوست تو که دوستشه دوست بشه!).
الان ما 36 سال در تحریم هستیم اما اونا برای ما و کودکان ما 135 میلیارد دلار هزینه میکنن. الله اکبر. ما حتی از داروهای سرطانی برای بیمارانمان محرومیم اونوقت.....
بعضیا میگن که این بودجه ای که شما میگین اینا از طریق تبلیغات هزینه های خودشونو در میارن. انجام دادن تبلیغات یه مانوره برای اینکه کار خودشونو توجیه کنن، اگه دقت کنید شبکه های (من و تو_بی بی سی فارسی_صدای آمریکا و...) اینا شبکه هایی هستن که به صورت 24 ساعته برنامه اجرا میکنن بدون تبليغات، اما الان که دیدن دستشون رو شده دارن به آرومی به این شبکه ها تبلیغات هم اضافه میکنن.
من این حرفا رو بدون سند و مدرک نمیزنم و تمام مدارک آن موجوده می تونین تحقیق کنید.
حالا بیایم که از دیدگاه روانشناسی به این قضیه نگاه کنیم. روانشناسان دریافتند که ترکیب رنگ صورتی و مشکی بیشترین میزان تحریک در انسانو به وجود میاره که اگه کمی دقت کنید تم و پس زمینه شبکه منو تو و شبکه های دیگه از همین ترکیب رنگ استفاده کرده است و استفاده از مجریان و لباس های آنچنانی.
طبق آماری که اعلام کردن مازندران در سال 92 ( بیست و نه هزار ازدواج داشته که شش هزار مورد آن به طلاق انجامید) طبق آمار هنگامی که از چند زن و شوهر در مازندران علت علت طلاق پرسیده شد حدود70% آنها مسایلی بود که به ماهواره و آسیب های آن مربوط بود یکی از موارد که برام خیلی جالب بود این بود که خانمه میگفت با شوهرم زندگی خوبی داشتیم اکثر مواقع که شوهرم در منزل بود به دیدن شبکه های ماهواره ای اختصاص میداد بیشترم به دیدن برنامه (منو تو پلاس) خانمه میگفت من به شوهرم میگفتم : چه برنامه خوبیه هم به اطلاعات انسان اضافه میکنه و هم متنوع هستش اما دیدم به مرور زمان روی همسرم تاثیر گذاشت تا جایی که همسرم بهم میگفت تو باید مثل مجریان این شبکه لباس بپوشی!!! من نمیگم که اشکال این طلاق فقط برای ماهواره بود شاید دلایل دیگه هم داشته باشه اما این مسئله هم بی تاثیر نیست.
منو دوستم یه روزی بیرون بودیم که بحث به شبکه های ماهواره ای کشیده شد درحال صحبت درباره شبکه (منو تو) بودیم که دوستم بهم گفت : داداش تو برنامه (منو تو پلاس) رو میبینی؟ گفتم: نه.
گفت سعی کن ببینی برای ذهنت خوبه ذهنتو باز میکنه! گفتم چرا.؟ میگه مجریای خانمش خیلی خوبن برا پرورش فکرت خوبه!!
یعنی من کاملاً رفتم تو فکر که هدف یه جوون از دیدن یه شبکه فقط نگاه کردن به مجریاشه! اینجاست که میگم بدجور یه جای کار می لنگه، مشکل جامعه هست یا تفکر ما آدم ها؟!
بعضیا دید روشن فکری دارن و میگن : دل باید پاک باشه اینا مهم نیست. اما باید بگم که چشم و دل یک رابطه کاملا مستقیم باهم دارند.
این که میگن: هرآنچه دیده بیند دل کند یاد.
یا سخنی از امام علی (ع) که واقعا در علم بی نظیر بودن، ایشون میفرمایند : چشم هایتان را از محارم و پلیدی و گناه فرو بندید تا دل هایتان آرام گیرد.
خدانگهدار.
(مجتبی /جوانی از طیف مردم عادی جامعه)
من از چند تا از دوستانم خواستم نظرشون رو راجع به نوشته ی مجتبی بگن
یه دوستی گفت:
مجتبای عزیز تر از جان
این نوشته رو از دو زاویه می شود نقد کرد
1.از نظر ادبی:نوشته ات جوریه که آدم دوست داره تا آخرش رو بخونه.یه جور خودمونی و محاوره ای مینویسی.از نثرت لذت بردم اما سعی نکن قسم حضرت عباس بخوری تا مردم باور کنند بی طرفی.خود نوشته ات باید بیانگر این مهم باشه.خلاصه اینکه بدون تهارف قلم توانمندی داری که هنوز جای کار داره و باید با مطالعه و تمرین زیاد غنی ترش کنی.
2.اما در مورد محتوای نوشته
حرف هات از جهتی درسته اما از زاویه ی دیگر حاکمیت هم با بسته کردن و یک طرفه کردن فضا در بستن ذهن ها و ضعیف نمودن افکار مردم در برابر افکار مخالف ، در بوجود اوردن این شرایط سهیمه و این شکل تحلیل ها یه جور تحلیل ندیدن بخش های مهمی از مسوول هاست و خیلی کمکی به بهبود شرایط نمی کنه. مشکل اصلی بسته نگه داشتن ذهن مردم جامعه و القای یک دیدگاه خاص به صورت مستقیم و با زور به مردمه که مردم نه از حب علی که بغض معاویه به سمت طرف مقابل کشیده بشن. همه این توجیه ها این واقعیت رو که حاکمیت در برابر هجوم فرهنگی طرف مقابل قافیه رو باخته و به روشهای مستقیم بی اثر رو اورده، قایم نمی کنه. نوشته ات صادقانه بود و معلومه که دل واسه این جامعه ی مفلوک میسوزونی اما همه جانبه نبود.
• مراقب لیوان نوشیدنی خود باشید و از افراد ناشناس نوشیدنی و خوراکي نگیرید.
• وقتی به مهمانی می روید با تعدادی از دوستان خود بروید، مراقب یکدیگر باشید و با هم مهمانی را ترک کنید.
• کمي بيشتر مراقب اطراف و اطرافيان خود باشید.
• با کسی که نمی شناسید یا به او اعتماد ندارید تنها نمانید.
• مردان با کمترين حالتي که دختران فکرش را هم نميکنند ميتوانند تحريک شوند ، پس وقار ، ادب و سنگيني دائم شما ميتواند بسياري از سوء نيت ها را قبل از آنکه به عمل برسد در نطفه خاموش کند. دقت کنيد بسياري از تجاوزات در محل کار و فقط در چند لحظه اتفاق مي افتند.
• به میزان صمیمیتی که در روابط خود مد نظر دارید توجه کنید و حدود مورد نظر خود را رعایت و بازنگري کنید.
• حجم بسياري از تجاوزات از طرف آشنايان و اقوام بسيار نزديک و حتي مورد اعتماد مانند پسر عمو ، شوهر خاله ، همکلاسي ، همسايگان ، عاشقان سينه چاک ، استاد دانشگاه ، مدير و همکاران محل کار و ..... اتفاق مي افتد. پس از پوششي استفاده کنيد که تحريک آميز نباشد و با افراد غير همجنس در فاميل و محل کار و تحصيل ، با احتياط و وقار بيشتري معاشرت کنيد
• اگر کسي ميخواهد با شما ازدواج کند يا ادعاي عشق پاک دارد شما را به خانه خالي براي صحبت !! دعوت نميکند
• به غریزه و حس خود اعتماد کنید و اگر غریزه و حس شما به شما می گوید ایرادی در کار وجود دارد آن را جدی بگیرید و خود را از محل ريسک خارج کنيد.
• اگر کسي به شما ابراز علاقه و عشق کرد و پيشنهاد دوستي و ازدواج داد تاکيد کنيد که بايد اين رابطه را همين ابتدا به خانواده تان اطلاع دهيد و کسب تکليف کنيد .... اگر ريگي در کفش نداشته باشد از اين حرف شما عصبي و ناراحت نميشود و به هم نميريزد
• فکر نکنيد با اجازه رابطه جنسي ميتوانيد عشق مردي را بخريد و آن را همسر آينده خود کنيد ، معمولا مردان دوست دختر خود را که با آن رابطه جنسي داشته اند رها کرده و با دوست دختر ديگران ازدواج ميکنند !!
چگونه می توانم فرزند خود را از آزار جنسی حفظ کنم؟
• ارتباط ، ارتباط ، ارتباط
• با فرزندان خود صحبت کنید و نامهای مناسبی را برای اعضای بدنشان برای آنها بکار برید. کودکان آگاهتر بهتر می توانند درباره آزاری که نسبت به آنها صورت گرفته توضیح دهند يا از آن جلوگيري کنند
• کودکان شما باید بدانند که احترام به بزرگترها به این معنی نیست که بزرگترها باعث شوند آنها احساس ناراحتی کنند و هیچ ایرادی ندارد اگر به آنها ( نــه ) بگویند و محل را ترک کنند.
• بدترين کار و تصميم اين است که بخاطر حفظ آبرو متجاوز به عنف را رها کنيد يا از شکايت چشم پوشي کنيد